میلاد بهار
مژده ای دل کان پیر صمد زاد ، صمد زاد
هلـهله در دشـت و قلـقله در کـوی بیوفتـاد
از نیـــکی نــــام ، بــا د صـبـا کــرد
کین کارخدا بودوخدا خواست وخدا داد
زاهد خرقه بدرید ، عابد از دیـر برون شد
صـوفی سجـده برخـاک کرد ، سرداد فریاد
غم دیرین از دل ساقی رخت بر بست
جام بر کف بگرفت و سر خم بگشـاد
از یمـن خبــر تیـرگی از یــاد برفـت
این شام بلند بسررفت ، گشت بامداد
مـــرغ بهـــار آواز از ســـر بگـــرفـت
خیرباد قدمش ، چه خوش خبراین نوزاد
رسیـد کرور کرور تحـفه ها از شاهان
که مبارک این روز ، مبارک این میلاد
دل آزرده ی ما هـوای پریـدن بگرفت
چو دسـت در باد شمـال داد گشت آزاد
مـاهی از سمبـل ماهت گشت ماهی
نفرین بر او گر باد صبا برد ز یاد
ماهی سیاه