عکس من
نام:
مکان: kermanshah, Iran

۱۶ اردیبهشت، ۱۳۸۵

یک ساعت فرصت

ـ اگه بهت بگم تا یک ساعت دیگه زنده ای چی کار می کنی؟
ـ هیچی همین جا می شینم.با شما حرف می زنم
مرد روی یک صندلی شبیه صندلی دندان پزشکی نشسته بود.صندلی راحتی بود .مرد صورت افتاده ای داشت. زیر چشم هایش کاملا گود و کبود بود.لب های سیاهی داشت. موهایش به هم ریخته بود. غم بزرگی در صورتش موج می زد
اتاق تاریک بود. تنها چیزی که اطراف را روشن می کردچراغ مطالعه ی بزرگی بود که نورش مستقیما روی دستان پیر مرد می تابید. پیرمرد که کت و شلوار مشکی ای پوشیده بود سنش به 45 میزد. چهره ی آرامی داشت. مرتب از مرد سوالاتی می پرسید
ـ دوست نداری کار دیگه ای انجام بدی؟ ـ یه سیگار، یه قلم و یه خودکار هم می خوام
ـ می خوای توش چی بنویسی؟ ـ یه شعر
دوست داری کی شعرتو بخونه؟ ـ هر کی که تا حالا دوستش داشتم
سوالات پیر مرد کاملا صریح بود. انگار سوالاتش را از قبل تهیه کرده بود. کم کم حال مرد از این همه سوال به هم می خورد . اگر برای بهترین دوستش احترام قاءل نمی شد هرگز چنین ملاقاتی روی نمی داد.
ـ بین گذشته ،حال و آینده یکی رو انتخاب کن. ـ حال
ـ اگه یه اسلحه، یه شیشه قرص ، یه طناب و یه تیغ داشته باشی با کدومش خودتو می کشی؟
مرد نگاهی به زخم های عمیق روی مچ هایش انداخت و با صدای بریده ای گفت: تیغ
ـ چرا؟ ـ می خوام مرگمو با تمام وجود احساس کنم
ـ تا حالا چند بار دست به این کار زدی؟ ـ سه بار
ـ چرا تا حالا موفق نشدی؟
مرد آه بلندی کشید و اخم هایش را در هم کرد. ـ هر دفعه یکی مزاحم شد

وقت ملاقات تمام شده بود. موقع خدا حافظی پیر مرد وقت ملا قات فردا را تعیین می کرد.
مرد آهسته قدم بر می داشت. سرش را پایین نگه داشته بود. به اتفاق های اطرافش توجهی نداشت. شانه هایش افتاده بود. انگار چیزی رویش سنگینی می کرد.تمام اتفاق های تلخ گذشته مثل یک فیلم تند در ذهنش مرور می شد.هرگز نتوانسته بود خود را از شر این افکار آزار دهنده خلاص کند

در تاکسی تنها مرد و راننده بودند. راننده مدام با ضبط ماشین ور می رفت. گوینده ی رادیو در مورد فواید خنده صحبت می کرد. مرد پیش خودش فکر کرد خیلی وقت است که لذت خندیدن را فراموش کرده. مسیر در سکوت دو مرد و صدای بلند رادیو طی شد.
ـ رسیدیم آقا ، کجا پیاده می شین؟
مرد جوابی نمی داد. راننده در آیینه نگاهی به پشت انداخت. مرد بی حرکت بود . رنگ صورتش کاملا سفید بود. سرش به پشت افتاده بود. لبخند کم رنگی گوشه ی لبانش نقش بسته بود


ماهی سیاه

ارسال یک نظر
ارسال یک نظر

5 Comments:

Anonymous ناشناس said...

haif shod ke natunest margo ba tamame vojoodesh hes kone:(
lezate khandidaaaaaaaan?!!!!!!
yadesh be khair....
ziba bood;)

۲:۵۳ بعدازظهر  
Anonymous ناشناس said...

سلام. باز خدا رو شکر که بنده خدا مرد...ولی بیچاره رانندهه که تو دردسر افتاد..

۳:۲۳ بعدازظهر  
Anonymous ناشناس said...

salam alireza.emshab ba khundane webloget kheili delam gereft.hads mizadam taghate khundane blogeto nadashte basham.man freshteam.dust va hamdaneshkadeyee saba.saba?hamuni ke ye bar lotf kardi va barash az kermanshah kak ovordi.yadete?
emshab be saram zad be webloget sar bezanam .delam kheili gerefte alireza.miduni ke?are midunam ke mifahmi.hadeaghal to dige mifahmi.
tuye in 2 sal hamishe kenare saba budam va pa be pa be paye gheseye eshghe to.alireza midunam ke khub mifahmi eshgh yani chi.delam mikhad dad bezanam.amma mardom migan zeshte dokhtaro in harfa? akhhhhhhhh.delam mikhast ba yeki ke mifahme va midunam ke mifahme harf bezanam.webloge to kheili dust daramgharibe amma man midunam nafas be nafase harfat yani chi.yani ki.va in behem aramesh va ghame ghashangi mide.az nemidunam bayad barat comment mizashtam ya na amma motmaenam pashimun nemisham.shabet bekheyr.bye(freshteh)

۱۲:۳۵ قبل‌ازظهر  
Anonymous ناشناس said...

dar javabe azad migam:etefaghan be nazaram kamelan bar axe harfe azad hast,ham margo ba tamame vojoudesh ehsas kard ham shayad baraye avalin bar lezate khandidano cheshid!
lezate khandidano cheshid choun margo ba tamame vojoudesh ehsas kard!

۱۰:۱۹ بعدازظهر  
Anonymous Stranger said...

Talkh O Shirin . . .

۷:۵۱ قبل‌ازظهر  

ارسال یک نظر

<< Home

.
آمار بازدید
آمار بازدید